جدول جو
جدول جو

معنی لقد کاردن - جستجوی لغت در جدول جو

لقد کاردن
لگد زدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لگد کردن
تصویر لگد کردن
پا بر روی کسی یا چیزی گذاشتن، پایمال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقد کردن
تصویر عقد کردن
عقد نکاح کردن، صیغۀ زناشویی خواندن، زنی را به عقد ازدواج درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ)
منعقد کردن: بنده از ملامت ترسید و از ایشان محضری خواست، عقد کردند. (تاریخ بیهقی ص 54)، ازدواج کردن و زناشوئی نمودن. (ناظم الاطباء). این ترکیب در تداول فارسی زبانان به معنی اجرای صیغۀ مزاوجت و نکاح است، و ظاهراًدر اصل، عقد نکاح بوده که در تصرف فارسی زبانان مضاف الیه آن حذف شده است: دختر وی را که عقد ونکاح کرده شده باید آورد. (تاریخ بیهقی ص 383). دختری از آن قدرخان به نام امیر محمد عقد و نکاح کردند. (تاریخ بیهقی ص 193). چون امیر محمد در بند افتاد وممکن نگشت آن دختر را آوردن و عقد و نکاح تازه می بایست کرد به نام سلطان مسعود. (تاریخ بیهقی ص 194).
- عقد نکاح کردن، صیغۀ ازدواج و زناشوئی خواندن. (ناظم الاطباء) : این نارسیده را (از دختران امیر یوسف) به نام امیر مسعود کرد (محمود) تا نیازارد و عقد نکاح نکردند. (تاریخ بیهقی ص 249)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ)
پی سپر کردن. پایکوب کردن
لغت نامه دهخدا
(سِ سِ لَ / لِ جُمْ دَ)
لقب دادن. لقب نهادن:
کی شود زندان تاری مر ترا بستان خوش
گرچه زندان را به دستانها کنی بستان لقب.
ناصرخسرو.
جامه پشمین از برای کد کند
بومسیلم را لقب احمد کند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(غَ کَ دَ)
متاعی را فروختن و بهایش را فی الحال پول نقد دریافت کردن. ضیاع و عقار و متاع یا چک و سفته ای را به پول نقد بدل کردن، جدا کردن سره را از ناسره. ردی و جید درهم و دینار را تمیز دادن و از هم جدا کردن، خوب و بد کلامی را آشکار ساختن.
- نقد کردن حال، نیک و بد آن پرسیدن. (لیلی و مجنون نظامی چ وحید دستگردی)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ دَ)
جنبان کردن چیزی استوار، چون: میخ و دندان و جز آن در جای خویش. رجوع به لغ و به لق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عقد کردن
تصویر عقد کردن
منعقد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لگد کردن
تصویر لگد کردن
بایکوت کردن، بی سپر کردن، لگدمال کردن، پایمال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پاژ نام کردن پاژ ناماندن لقب دادن: وی را (محمود غزنوی را) لقب سیف الدوله کردند
فرهنگ لغت هوشیار
مالی را تبدیل به پول نقد و رایج کردن: سید گفت: ... ترا اینجا چندان مقام باشد که این زر را وزن و نقد بکنند، انتقاد کردن اثری علمی یا ادبی: فیلسوف اعظم ارسطا طالیس این نقد را (طب را) بقسطاس منطق بسخت و بمحک حدود نقد کرد و بمکیال قیاس پیمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لق کردن
تصویر لق کردن
نادرست نویسی لغ کردن پارسی است شل و نااستوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقد کردن
تصویر نقد کردن
((~. کَ دَ))
چک یا جنسی را به پول تبدیل کردن، مطرح کردن ضعف و قوت یک اثر
فرهنگ فارسی معین
ولو کردن، باز کردن پشم و پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
رسیدگی کردن، پروردن و مواظبت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی